ابوحذيفة بن عتبه: قيسبن عتبةبن
ربيعبن عبد شمس قريشىازاصحاب فاضل و فداكار رسولخدا(صلى الله عليه وآله)
در
بيشتر منابع، نامهاى مِهشم، هيشم و هاشم براى او ذكر شده است.[4]
پدرش عتبه از بزرگان قريش و از سردمداران مشركان در بدر بود. ابوحذيفه پيش از رفتن
پيامبر به دارالارقم (سال چهارم بعثت) مسلمان شد.[5] او با
همسرش، سهلة بنت سهيلبن عمرو به حبشه مهاجرت كرد؛امّا با شنيدن شايعه مصالحه
پيامبر و مكّيان، از آنجا بازگشت[6]
و در پناه اُميّة بنخلف يا پدرشعُتبه قرار گرفت.[7] همراهى
ابوحذيفه با پيامبر(صلى الله عليه وآله)در مهاجرت به مدينه و پيمان برادرى ميان او
و عبّادبنبشر،[8]
شركت وى در مهاجرت دوم به حبشه را[9]
به روايتى ضعيف بدل مىكند. بر پايه دو روايت پيشين، لقب ذوهجرتين و ذوقبلتين[10]
نيز بر وى صادق است.ابوحذيفه در همه غزوههاى پيامبر(صلى الله عليه وآله)[11] و نيز سريّههايى كه به فرماندهى حمزةبنعبدالمطّلب، سعدبنابىوقّاص، عبداللهبن جحش و ابوسلمه انجام شد، شركت داشت.[12] وى در غزوه بدر در قتل پدرش عُتبه كه در سپاه مشركان بود، شركتكرد و به نقلى، خود، پدرش را به مبارزه فراخواند؛ به همين جهت خواهرش هند، همسرابوسفيان او را با دو بيت هجو كرد؛[13] البتّهروايتهاى معتبر ديگرى حكايت از آن دارند كه عُتبه، به دست حمزةبنعبدالمطّلب[14]ياحضرتعلى(عليه السلام)كشته شده است.[15]
ابوحذيفه چون جنازه پدر را ديد، رنگ از رخسارش پريد. پيامبر(صلى الله عليه وآله)پرسيد: آيا دچار ترديد شدهاى؟ ابوحذيفه گفت: خير اى رسولخدا! بلكه در پدرم فضل و بردبارى و دانشى سراغ داشتم كه گمان مىكردم ايمان خواهد آورد.[16] در همين نبرد، چون پيامبر اعلامكرد كه گروهى از بنىهاشم به اكراه به ميدان نبرد آمدهاند و مسلمانان نبايد آنها را بكشند، ابوحذيفه باناراحتى فرياد برآورد: بستگان خويش را بكشيم و خويشان پيامبر(صلى الله عليه وآله)را رهاكنيم؟ هرگز.[17] بر پايه اين روايت، پيامبر خشم خود را از سخنان ابوحذيفه به عمر بنخطّاب ابراز و عُمر اعلام كرد كه ابوحذيفه منافق شده است. بعضى از محدّثان شيعه، سخنان عمر را درباره نفاق ابوحذيفه نقل كرده، بر اين باورند كه اگر اجتهاد مصطلح اهل سنّت درباره خلفا و صحابه روا است و هر سخن آنها را بايد اجتهاد شخصى ايشان دانست، پس سخنان ابوحذيفه نيز از سنخ همين اجتهاد مصطلح است و عمر نبايد او را به نفاق متّهم مىكرد؛[18] به هر روى، ابوحذيفه از سخنان خود در غزوه بدر در برابر پيامبر(صلى الله عليه وآله)پشيمان شد و اعتقاد يافت كه فقط شهادت، گناه او را پاك مىكند.[19] شخصيّت علمى ابوحذيفه را مىتوان از تفسيرى كه از كلمه «كُن» در آيه «فَسَبِّح بِحَمْدِ رَبِّكَ وَ كُنْ مِنَ السّـجِدين» (حجر/15،98) انجامداد و آن را نشان دهنده وجوب سجده گرفت[20] و نيز اينكه يكى از معدود افرادى بود كه در آغاز بعثت توان خواندن و نوشتن داشت،[21] به خوبى دريافت.
فرجام ابوحذيفه:
او سرانجام در دوره خلافت ابوبكر، هنگام نبرد با مسيلمه كذّاب، در يمامه، در 53 يا 54 سالگى كشته شد.[22] از ميان فرزندان او، محمد كه در هجرت حبشه به دنيا آمده بود،[23] پس از كشته شدن پدر در كفالت عثمان قرار گرفت و در شورش مردم مصر برضدّ عثمان نقش مهمّى را ايفا كرد.[24]ابوحذيفه در شأن نزول:
1. آيه 217 و 218 بقره/2: «يَسْئلونَك عَنِالشَّهرِ الحَرامِ قِتال فيهِ قُل قِتالٌ فيهِ كَبيرٌ....» مفسّران شأن نزول اين دو آيه را سريّه عبدالله بنجحش مىدانند كه با هفت تن از مسلمانان از جمله ابوحذيفه به فرمان پيامبر(صلى الله عليه وآله)براى ارزيابى موقعيّت كاروانهاى تجارى مشركان مكّه از مدينه بيرون آمدند و بر خلاف دستور پيامبر در ماه رجب با مشركان جنگيده، يكى از آنان را كشتند. مشركان زبان به سرزنش گشودند كه دو آيه بالا در پاسخ به آنها نازل شد و ضمن تأييد حرمت ماههاى حرام، فتنههاى مشركان، چون اخراج از مسجدالحرام و كفر بهخداوند، را بالاتر و زشتتر از كشتار در ماهحرام دانست؛ بدينگونه مؤمنان، مهاجران و مجاهدان راه خدا حمايت شدند.[25]2. آيه 155 آلعمران/3: «إنّ الّذينَ تَولَّوا مِنْكُم يَومَ الْتَقَى الجَمْعانِ... = كسانىكه در روز برخورد دو سپاه فرار كردند.» اين آيه در خصوص فراريان جنگ اُحُد كه پيامبر(صلى الله عليه وآله)را رها كردند، فرود آمده. بنابر روايتى، ابوحذيفه يكى از آنها بودهاست.[26]
منابع:
الاستيعاب فى معرفة الاصحاب؛ اسدالغابة فى معرفةالصحابه؛ الاصابة فى تمييزالصحابه؛ انساب الاشراف؛ بحارالانوار؛ تفسير مبهمات القرآن؛ جامعالبيان عن تأويل آى القرآن؛ الجامع لأحكام القرآن، قرطبى؛ السيرة النبويـّه، ابنهشام؛ الطبقات الكبرى؛ العقدالفريد؛ الكامل فى التاريخ؛ المعارف؛ المغازى؛ نهجالبلاغه.محمّد باغستانى
[4] الاستيعاب، ج4، ص197؛ اسدالغابه، ج6، ص68.
[5] اسدالغابه، ج6، ص68.
[6] سيره ابنهشام، ج1، ص365.
[7] انسابالاشراف، ج1، ص262؛ الكامل، ج2، ص77.
[8] الطبقات، ج3، ص62.
[9] همان.
[10] الاصابه، ج7، ص74.
[11] الطبقات، ج3، ص62.
[12] المغازى، ج1، ص9، 19 و 345.
[13] همان، ص70؛ الطبقات، ج3، ص62؛ الاستيعاب، ج4، ص197.
[14] سيره ابنهشام، ج2، ص625.
[15] نهجالبلاغه، ص631. نامه 64.
[16] المغازى، ج1، ص112.
[17] الطبقات، ج4، ص7.
[18] بحارالانوار، ج34، ص380.
[19] الطبقات، ج4، ص7.
[20] قرطبى، ج10، ص42.
[21] العقد الفريد، ج4، ص149.
[22] الطبقات، ج3، ص62.
[23] اسدالغابه، ج6، ص68.
[24] المعارف، ص272.
[25] جامعالبيان، مج2، ج2، ص475، 482 و 483.
[26] مبهمات القرآن، ج1، ص310.